|
جمعه 89 مرداد 8 :: 1:52 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت.او چیزهایی را که درباره خداوند میشنید مسخره میکرد. شبی مرد جوان به استخر سر پوشیده آموزشگاهی رفت.چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود.مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود. ناگهان، سایه بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد. احساس عجیبی تمام وجودش را فراگرفت.از پله ها پائین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد.آب استخر برای تعمیر خالی شده بود jesusjesusjesus.church25@gmail.com موضوع مطلب : داستان کوتاه
چهارشنبه 89 مرداد 6 :: 1:42 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد:
شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است . بلافاصله با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی ، و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید . مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند : پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایکس بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ، دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند. نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد : تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!!
با سپاس از لیلا مرز آبادی برای فرستادن این مطلب
هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است. آلبرت انشتین
موضوع مطلب : داستان
چهارشنبه 89 مرداد 6 :: 12:57 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
راز پیشگویی هشت پا کشف شد!کارشناس ارشد ارتباط تصویری و مدرس دانشگاه سوره در شیراز میگوید: «در اوج دیدارهای مرحله اول جام جهانی آفریقای جنوبی و پس از هیاهوی ناهنجار وووزلاها و وصله های ناچسب توپهای جابولانی، سومین شگفتی غیر انسانی این جام به وقوع پیوست و حیوانی صامت پای به جهان انسانها گذاشت و اینگونه شد که «پل» هشت پای پیشگوی آلمانی به صدر اخبار رسانه های ورزشی و غیرورزشی جهان آمد. این هشت پا این گونه عمل می کرد که قبل از هر بازی غذای او را در یکی از جعبه های منقش به پرچم آلمان و کشور طرف بازی او قرار می دادند و او با حرکت به سمت یکی از جعبه ها و ورود به آن جعبه، تیم برنده را پیشبینی می کرد.
ظاهرا این هشت پا به تعداد پاهایش هشت مسابقه را صحیح پیش بینی کرد و مایه تعجب و تفنن بینندگان مسابقات جام جهانی فوتبال و مخاطبان رسانه ها شد. عده ای شانس را دخیل دانستند، جمعی او را هدایت شده و از پیش برنامه ریزی شده دانستند. برخی آن را خرافه پرستی نام نهادند و جمعیتی نیز هنوز انگشت به دهانند.»
آراسته در تحلیل علمی انتخابهای این هشت پا معتقد است، ریشه این انتخاب ها را باید در «داستان رنگ» و شدت و ضعف آن و اثرات آن بر چشم جستوجو کرد، بدین ترتیب که هشت پا بر اساس پرتوهای منتشره از رنگهای تشکیل دهنده پرچم کشورهای مختلف واکنش نشان داده و به سوی رنگ جذاب تر جذب می شد.
وی میگوید: « رنگ ها بازتابی از نور هستند و نورها در فاصله طول موجهای ??? تا ??? نانومتر قابل رویت هستند. هر رنگ با یک فرکانس و طول موج خاص دیده می شود و حساسیت چشم نسبت به رنگها یکسان نیست، ضمن آنکه حدود ??? رنگ توسط چشم قابل تفکیک است.
پرچم کشور آلمان از سه رنگ مشکی، سرخ و زرد تشکیل شده است. رنگ سرخ با طول موج ??? تا ??? نانومتر اولین رنگ در طبیعت و دارای بالاترین بسامد نوری قابل تشخیص توسط چشم است. این رنگ دارای بیشترین واکنش در برابر دیگر رنگها است و اولین رنگی است که توسط آب جذب می شود و به همین سبب بی مهرگان دریایی نسبت به آن واکنش نشان می دهند.
دومین رنگ، رنگ زرد است که از خانواده قرمز است اما شدت طول موج آن کمی کمتر است و نهایتا رنگ مشکی در این پرچم وجود دارد که به باور صاحبنظران دارای طول موج های مختلفی از طیف کامل رنگها است. نتیجه آنکه مجموع این طول موجها همراه با کنتراست رنگهای زرد و سرخ در مجاورت رنگ مشکی، جذابیت ویژه ای را برای هشت پا ایجاد کرد تا او بیشتر به سوی پرچم آلمان بکشاند.
استرالیا، اولین رقیب آلمان بود که پرچم کشورش از حجم وسیعی رنگ آبی برخورداراست . این رنگ دارای کمترین طول موج برابر با ??? تا ??? نانومتر می باشد که طبعا رقیبی برای رنگهای پرچم آلمان نبود. پرچم کشور صربستان رقیب دیگر آلمان از سه رنگ سرخ و سفید و آبی تشکیل شده که این مورد هم در مجموع هشت پا را قانع نکرد. غنا اگر چه دو رنگ سرخ و زردش رقیبی برای پرچم کشور آلمان بود اما رنگ سوم آن که سبز بود او را از رقابت باز داشت و تبعا طول موج پایین تر سبز نسبت به رنگ مشکی و سکوت و آرامش او هم حرفی برای گفتن نداشت.
در مرحله دوم پرچم کشور انگلیس با حجم وسیع رنگ سفید و نوار سرخ، درمرحله یک چهارم نهایی پرچم کشور آرژانتین و در مرحله رده بندی پرچم کشور اروگوئه با دو رنگ آبی روشن و سفید هیچ جاذبه ای برای پیشگوی هشت پا! نداشتند.
هشت پا اما دو بازی را خلاف میل و باطن آلمانی ها پیشگویی کرد: او بازی آلمان و اسپانیا را به سود اسپانیا پیش بینی کرد و این جوابی برای کسانی است که او را هدایت شده می دانند و گرنه با این ادعا او می توانست باز هم هدایت شود و به گوی آلمان برود تا لااقل انرژی روانی را به بازیکنان تیم ملی آلمان القا کند.
دلیل اصلی به نظر اینجا بود که پرچم کشور اسپانیا از دو برابر رنگ سرخ به اضافه رنگ زرد تشکیل شده بود که با محاسبه طول موج بیشتر این رنگها نسبت به رنگهای پرچم کشور آلمان طبیعتا هشت پا را به سمت اسپانیا سوق داد و این داستان در مرحله نهایی هم تکرار شد و رنگهای سرخ و سفید و آبی پرچم هلند حریف پرچم اسپانیا نشدند تا هم اسپانیا قاتل آلمان، قهرمان شود و هم هشت پا آبروداری کند.
Team <team_shz@yahoo.com موضوع مطلب :
چهارشنبه 89 مرداد 6 :: 12:39 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
سه شنبه 89 مرداد 5 :: 9:20 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
من چه کودکانه باختم م م م م !!! موضوع مطلب :
دوشنبه 89 مرداد 4 :: 1:49 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
دوشنبه 89 مرداد 4 :: 1:28 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
منشین با من ، با من منشین تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟ تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من، چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟ یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز بر من افتد؛ چه عذاب و ستمی ست.
دردم این نیست ولی ، دردم این است که من بی تو دگر از جهان دورم و بی خویشتنم. تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم.
منشین اما با من، منشین. تکیه بر من مکن، ای پرده ی طناز حریر! که شراری شده ام ... گرگ هاری شده ام !
موضوع مطلب : شعر
یکشنبه 89 مرداد 3 :: 1:3 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
همه ما خودمان را چنین متقاعد میکنیم که با ازدواج زندگی بهتری خواهیم داشت،وقتی بچه دار شویم بهتر خواهد شد، و با به دنیا آمدن بچههای بعدی زندگی بهتر.... ولی وقتی میبینیم کودکانمان به توجه مداوم نیازمندند، خسته میشویم. بهتر است صبر کنیم تا بزرگتر شوند. فرزندان ما که به سن نوجوانی میرسند، باز کلافه میشویم، چون دایم باید با آنها سروکله بزنیم. مطمئناً وقتی بزرگتر شوند و به سنین بالاتر برسند، خوشبخت خواهیم شد. با خود میگوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که : همسرمان رفتارش را عوض کند،یک ماشین شیکتر داشته باشیم، بچه هایمان ازدواج کنند، به مرخصی برویم و در نهایت بازنشسته شویم.... حقیقت این است که برای خوشبختی،هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد. اگر الآن نه، پس کی؟ زندگی همواره پر از چالش است.. بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم که با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی کنیم. خیالمان میرسد که زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع میشود که موانعی که سر راهمان هستند ، کنار بروند: مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم میکنیم، کاری که باید تمام کنیم، زمانی که باید برای کاری صرف کنیم، بدهیهایی که باید پرداخت کنیم و ... بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود! بعد از آنکه همه اینها را تجربه کردیم، تازه می فهمیم که زندگی، همین چیزهایی است که ما آنها را موانع میشناسیم. این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جادهای بسوی خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی، خودٍ همین جاده است.. پس بیایید از هر لحظه لذت ببریم.. برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم: در انتظار فارغ التحصیلی، بازگشت به دانشگاه، کاهش وزن ، افزایش وزن، شروع به کار،ازدواج،شروع تعطیلات،صبح جمعه،در انتظار دریافت وام جدید، خرید یک ماشین نو، باز پرداخت قسطها، بهار و تابستان و پاییز و زمستان، اول برج، پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون، مردن، تولد مجدد و... خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد.. هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد. زندگی کنید واز حال لذت ببرید..اکنون فکر کنید و سعی کنید به سؤالات زیر پاسخ دهید: 1. پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید. 2. برندههای پنج جام جهانی آخر را نام ببرید. 3. آخرین ده نفری که جایزه نوبل را بردند چه کسانی هستند؟ 4. آخرین ده بازیگر برتر اسکار را نام ببرید. نمیتوانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشکل است، اینطور نیست؟ نگران نباشید، هیچ کس این اسامی را به خاطر نمی آورد. روزهای تشویق به پایان میرسد! نشانهای افتخار خاک می گیرند! برندگان به زودی فراموش میشوند! اکنون به این سؤالها پاسخ دهید: 1. نام سه معلم خود را که در تربیت شما مؤثر بودهاند ، بگویید. 2.. سه نفر از دوستان خود را که در مواقع نیاز به شما کمک کردند، نام ببرید. 3.افرادی که با مهربانیهایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیدهاند، به یاد بیاورید. 4. پنج نفر را که از هم صحبتی با آنها لذت میبرید، نام ببرید. حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟ افرادی که به زندگی شما معنی بخشیدهاند، ارتباطی با "ترینها" ندارند، ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبردهاند، .... آنها کسانی هستند که به فکر شما هستند، مراقب شما هستند، همانهایی که در همه شرایط، کنار شما میمانند ... کمی بیاندیشید.زندگی خیلی کوتاه است.و شما در کدام لیست قرار دارید؟نمیدانید؟ اجازه دهید کمکتان کنم. شما در زمره مشهورترین نیستید...، شما از جمله کسانی هستید که برای درمیان گذاشتن این پیام در خاطرمن بودید
موضوع مطلب :
جمعه 89 مرداد 1 :: 2:19 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
مرد کور روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد:من کور هستم لطفا کمک کنید .
سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و
عصر انروز روزنامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هرگز متوجه نشد که روی آن تابلو چه نوشته شده. ولی روی تابلو نوشته شده بود: امروز بهار است. ولی من نمی توانم آن را ببینم.
هنگامیکه نمی توانید از راهی مشکل خود را حل کنید، بایداستراتژی خود را تغییر دهید. این بهترین تصمیم است.
موضوع مطلب : داستان کوتاه
جمعه 89 مرداد 1 :: 1:57 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
سلام خوبین؟؟؟؟؟ یه آقایی به اسم هادی تو قسمت نظرات این شعر رو برام ارسال کردن و گفتن که این شعر از فزوغ هستش و هرگز منتشر نشد. منم تصمیم گرفتم که اینجا بذارم که همه بخونن. با تشکر از آقای هادی.
گناه گنه کردم گناهی پر ز لذت کنار پیکری لرزان و مدهوش خداوندا چه میدانم چه کردم در آن خلوتگه تاریک و خاموش *** در آن خلوتگه تاریک و خاموش نگه کردم بچشم پر ز رازش دلم در سینه بی تابانه لرزید ز خواهش های چشم پر نیازش *** در آن خلوتگه تاریک و خاموش پریشان در کنار او نشستم لبش بر روی لبهایم هوس ریخت ز اندوه دل دیوانه رستم *** فرو خواندم به گوشش قصه عشق: تو را میخواهم ای جانانه من ترا میخواهم ای آغوش جانبخش ترا، ای عاشق دیوانه من *** هوس در دیدگانش شعله افروخت شراب سرخ در پیمانه رقصید تن من در میان بستر نرم به روی سینه اش مستانه لرزید *** گنه کردم گناهی پر ز لذت در آغوشی که گرم و آتشین بود گنه کردم میان بازوانی که داغ و کینه جوی و آهنین بود *** موضوع مطلب : فروغ فرخزاد, شعر |