|
دوشنبه 90 مرداد 31 :: 12:47 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
هر دم از این باغ بری می رسد!
طبق دستورالعمل اجرایی دوره پیشدبستانی، اختلاط نوآموزان دختر و پسر در کلاسهای پیشدبستانی "ممنوع" بوده و فعالیت هفتگی آنها نیز 5 روز در هفته است. موضوع مطلب :
دوشنبه 90 مرداد 31 :: 1:3 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
دخترک خنده کان گفت که چیست
راز این حلقه ی زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر...
جایگاه حلقه ازدواج از گذشتههای دورتا امروز
صدای همهمه و شادی در فضای اتاق میپیچد و نقل و سکه روی سر عروس و داماد چون باران فرو میریزد و اینک حلقهها که نشانه پیوندی دائمی است بر انگشتان آن دو میدرخشد و این یعنی پایبندی و تعهدی همیشگی برای یک زندگی مشترک، اما هیچ وقت به این فکر کرده اید که چرا حلقه به دست کردن، خود جزئی از مراسم با شکوه ازدواج است یا چرا حلقه در انگشت چپ باید قرار بگیرد؟ با اندکی تحقیق و کاووش در تاریخچه حلقه به راحتی پاسخ این سوالات را در مییابید. جایگاه حلقه در دیگر تمدنها خورشید و ماه نیز نمادی از حلقه بود حلقه تنها در انگشت قرار نمیگرفت حلقه و انگشتان رسم زده حلقه و جایگاه آن در جوامع فعلی . . . دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه ی زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر . راز این حلقه که در چهره ی او این همه تابش و رخشندگی است مرد حیران شد و گفت: حلقه ی خوشبختی است، حلقه ی زندگی است . همه گفتند: مبارک باشد دخترک گفت: دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد . سالها رفت و شبی زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر دید در نقش فروزنده ی او روزهایی که به امید وفای شوهر به هدر رفته ، هدر . زن پریشان شد و نالید که وای وای، این حلقه که در چهره ی او باز هم تابش و رخشندگی است حلقه ی بردگی و بندگی است... (فروغ) موضوع مطلب :
دوشنبه 90 مرداد 31 :: 12:38 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
ای گل! تو ز جمعیت گلزار چه دیدی؟ ای لعل دل افروز، تو با این همه پرتو رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت پروین اعتصامی موضوع مطلب :
یکشنبه 90 مرداد 30 :: 2:5 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
سلام م م م م خوبین بچه هاااا وای من امتحان الکترونیک داشتم امروزززز امتحانو عالی ی ی ی ی ی ی ... دادم دم سروش گرم خیلی آسون گرفته بوددد استاد عاششقتم
موضوع مطلب : امتحان
پنج شنبه 90 مرداد 27 :: 7:58 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
پنج شنبه 90 مرداد 27 :: 1:18 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
امشب خیلی غمگینم چی شد که به اینجا رسیدم ؟ سهم من این نبود ...
به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته نگو از دوری کی ی نپرس از چی گرفته
نپرس ... نپرسین من همیشه با دستای خودم خراب میکنم ... بعدش می شینم و به باقی مونده ها زل می زنم مبهوت ... انقدر مات و مبهوت که چند روزی خودم رو یادم میره الان چند وقته که (مهسا) رو از یاد بردم دیگه خودم نیستم ... حتی آرزوهام رو به یاد نمیارم... کدام قله کدام اوج؟ مگر تمامی این راههای پیچاپیچ در آن دهان سرد مکنده به نقطه ی تلاقی و پایان نمی رسند؟ به من چه دادید ای واژه های ساده فریب و ای ریاضت اندامها و خواهش ها؟ اگر گلی به گیسوی خود میزدم از این تقلب، از این تاج کاغذین که بر فراز سرم بو گرفته است، فریبنده تر نبود؟
چگونه روح بیابان مرا گرفت و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد! چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد و هیچ نیمه ای این نیمه را تمام نکرد! چگونه ایستادم و دیدم زمین به زیر دوپایم ز تکیه گاه تهی می شود و گرمی تن جفتم به انتظار پوچ تنم ره نمی برد!
دوباره ... از اول ... ؟ نه این دفعه از آخر شروع میکنم و برمیگردم ... به ... افسوس ! من با تمام خاطره هایم از غرور، غروری که هیچگاه خود را چنین حقیر نمی زیست در انتهای فرصت خود ایستاده ام . . و گوش میکنم: نه صدائی و خیره می شوم: نه ز یک برگ جنبشی و نام من که نفس آنهمه پاکی بود «دیگر غبار مقبره ها را هم بر هم نمی زند...!» موضوع مطلب :
سه شنبه 90 مرداد 25 :: 11:49 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
سلام خوبیین؟ بالاخره طلسم adsl من شکسته شد و از این به بعد دیگه این پارسی بلاگ با این سرعتش واسم بازی در نمیاره آخه همش مژگان بهم شکایت میکنه که چرا آپ نمیکنی من شبا میام که آپ کنم وب و ولی معمولا این ساعت پارسی بلاگ هنگ میکنه و بالا نمیاد واسه همین فاصله میفته من هفته ی دیگه یه امتحان خیلی ی ی ی ی سخت دارم واسم دعا کنید بعد اون دیگه ... میرسم به وبلاگ قالبشو هم باید عوض کنم ( مژگان فقط به خاطر تو و و و ) خب فعلا بای ی موضوع مطلب :
دوشنبه 90 مرداد 10 :: 2:7 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
سلام دوستان امروز سالگرد فوت محمد نوری بود. خواننده ی مورد علاقه ی من که واقعا عاشقش بودم. و خیلی زیبا میخوند. سال پیش، تو این روز، تو کلاس فیزیک نشسته بودیم که یه دفعه یکی از دوستام اس ام اس داد و گفت که محمد نوری فوت کرده باور کردنش خیلی سخت بود ولی ... خدا بیامرزدش میتونم به جرات بگم که محمد نوری تنها خواننده ایه که هیچوقت شنیدن صداش برام تکراری نمیشه و همیشه واسم آرامش بخشه روحش شاد
محمد نوری، خوانندهی ترانههای فاخر، یک سال پیش در نهم مرداد ماه سال 1389 در گذشت. بیش از پنجاه سال از عمر ترانهی "جان مریم" او میگذرد. اما جان مریم همچنان ورد زبانهاست و در فهرست ترانههای ماندگار جای دارد.
جان مریم چشماتو وا کن/ منو نیگا کن/ شد هوا سفید، در اومد خورشید/ نوری در گفتگوهایش از آهنگسازی به نام "ناصر حسینی" نیز یاد میکند، که مشوق او در کار خوانندگی بوده است. ای به روی چشم من گسترده خویش/ شادیام بخشیده از اندوه بیش/
فردا یکی از آهنگهای قشنگشو که همیشه وقتی دلم میگیره گوش میدم میذارم اینجا دانلود کنید فعلا بای
موضوع مطلب : محمد نوری
شنبه 90 مرداد 8 :: 11:46 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
سلام بچه ها خوبین؟ از فردا دوباره آپ پ پ پ پ میکنم زنده باد وبلاگ گ گ موضوع مطلب :
پنج شنبه 90 تیر 23 :: 1:55 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
کابوس دوباره گاودانه؛ اینجا گرگر جان روستاییان را میگیرد
وقتی خبر قطع انگشتان روستاییان گاودانه به دلیل استفاده از تله کابین دستی "گرگر" برای نخستین بار توسط خبرگزاری مهر منتشر شد شاید برخی تصور می کردند که این روستا تنها مکانی است که مردمش برای ارتباط با دنیای خارج از روستا مجبورند از رودخانه عریض مارون بگذرند و مرگ عزیزان و قطع انگشت کرایه استفاده آنها از تله کابین دستی (گرگر) باشد. اما گاودانه ای ها تنها روستاییانی با انگشتان بریده نیستند. روستاهای دیگری هم در مجاورت رودخانه عریض مارون قرار دارند که مجبورند برای عبور از این رودخانه و ارتباط با دنیای خارج از گرگر استفاده کنند برخی از این روستاها اندرون بیدانجیر و آبریز نام دارد. از شهرستان دهدشت کهگیلویه و بویر احمد به سمت روستای اندرون باید سه ساعت و نیم با یک خودروی مناسب راههای کوهستانی را بالا رفت. تازه اگر ماشین شاسی بلند یا پیکان سرحال پیدا شود باید بابت رفت و برگشت به روستا هشتاد هزار تومان پرداخت درغیر این صورت باید عطایش را به لقایش ببخشید. چهار ساعت به سمت داخل کوههای شهرستان دهدشت همان جایی که غیر از کوه و درختهای بلوط و دور از شهر، هیچ تکنولوژی دیگری را نمی بینی، خانه های کپرنشینان روستای اندرون بید انجیر و آبریز پیداست. روستای اندرون 37 خانوار دارد. اغلب دامپرور و کشاورز هستند و خودشان همه مایحتاجشان را تهیه می کنند. روستای آبریز هم با جمعیت کمتری نسبت به اندرون در طرف دیگر رودخانه قرار دارد. این روستاییان نیز باید مانند اهالی روستای گاودانه برای گذر از رودخانه و رفتن به شهرستانهای دهدشت و لوداب از گرگر استفاده کنند. آبریزی ها برای رفتن به شهرستان دهدشت و اندرونی ها برای رفتن به لوداب چاره ای ندارند جز اینکه از رودخانه رد شوند. تعداد فوت شدگان روستای اندرون بیشتر از نقص عضو شده هاست اما تفاوت این روستا با روستای گاودانه در این است که اهالی اندرون دستان سالمتری دارند. چون به کودکانشان اجازه نمی دهند به تنهایی از این وسیله استفاده کنند اما در عوض تعداد افرادی که از بالای گرگر به داخل رودخانه افتاده و فوت کرده اند بیشتر از نقص عضو شده هاست. با این حال مدتها پیش یکی از کودکان این روستا یک شبانه روز بین آسمان و زمین درست وسط رودخانه گیر کرده بود و کسی نمی توانست گرگر را به سمت دیگر رودخانه بکشاند از آن به بعد بود که روستایی ها یک طناب محکم به گرگر بستند تا اگر دوباره چنین اتفاقی افتاد، فرد دیگری طناب را بکشد و گرگر را به سوی دیگر رودخانه هدایت کند. چون گرگر در مسیر رفت از روستای اندرون به سمت آبریز به دلیل شیب زیاد سریع حرکت می کند و بیشتر در همین موقع است که انگشتان دست روستاییان لابه لای چرخهایش گیر می کند اما در راه برگشت آنقدر کند می رود که باید افراد دیگر روستا به کمک فرد نشسته در گرگر بیاید. برخی از افراد روستا برای اینکه مشکلات سوارشدن روی گرگر را نداشته باشند از داخل رودخانه رد شده اند اما چون جلبکهای کف رودخانه زیاد است، لیز خورده و با دست و پاهای شکسته به آن سو رسیده اند. محمد طلا چرسی، عضو شورای روستای اندرون به خبرنگار مهر می گوید: هر از گاهی انگشتان دست روستاییان به وسیله گرگر قطع می شود. خیلی از افراد بعد از اینکه این حادثه برایشان رخ داد از روستا به شهر مهاجرت کردند و بسیاری دیگر جزو مهمانان و عابرانی بودند که یا نقص عضو شدند و یا فوت کردند. بنابراین آمار دقیقی از افراد حادثه دیده وجود ندارد. به گفته چرسی؛ 6 نفر در روستا باقی مانده اند که یا انگشت ندارند و یا انگشت دستشان زخمی شده است. اما حدود 12 نفر دیگر را تا جایی که مردم روستا می توانند به یاد بیاورند، یا از گرگر سقوط کرده اند و یا رودخانه مارون آنها را در خود غرق کرده است. سهراب 45 ساله، عین اله فرزند محمد علی، پسر گرجعلی،عین الله و سیف الله ، مژگان فرزند عبدالکریم. سیفی، و یک زن برخی از افرادی هستند که جسدشان هنوز به خانه نرسیده است. چرسی می گوید: اهالی این چند روستا فاصله زیادی با شهر دارند به همین دلیل فقط برای کارهای ضروری به شهر می روند. چون در این منطقه نه ماشینی هست که جاده های کوهستانی را تا شهر طی کند و نه کسی که بتواند این راه را پیاده برود و بیاید. به همین دلیل برخی از افراد این روستا مانند پیرمردها و پیرزنهای ناتوان هنوز شهر را ندیده اند.
عکس و گزارش از فاطیما کریمی منبع "خبرگزاری مهر" موضوع مطلب : |