|
شنبه 91 شهریور 25 :: 8:11 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
در یکی از دانشگاههای تورنتو (کانادا) مد شده بود دخترها وقتی میرفتند توی دستشویی، بعد از آرایش کردن آینه را میبوسیدن تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بمونه.
برای همین، موضوع را با رئیس دانشگاه در میان گذاشت.
کسانی که این کار را میکنند خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت میکنند. حالا برای این که شما ببینید پاک کردن جای رژ لب چه قدر سخته، مستخدم یک بار جلوی شما آینه را پاک میکنه.
وقتی دستمال خیس شد، شروع کرد به پاک کردن آینه و از اون به بعد دیگه هیچ کس آینه رو نبوسید موضوع مطلب :
جمعه 91 شهریور 24 :: 11:18 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
زنان موجودات عجیبی هستند ساده و زودباور جلوه می کنند در حالیکه هیچ دروغی را باور نمیکنند
موضوع مطلب :
شنبه 91 شهریور 18 :: 12:13 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
چند روز خیلی خوشحال و خوب بودم ولی امشب شنیدم که پدر یکی از دوستام فوت شد خیلی وقت بود گریه نکرده بودم ولی الان نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم نمیتونم :( خدا بیامرزدش خدایا چی داره میشه ؟ چی داره سرمون میاد ؟؟؟ خدایا
آهنگ وبلاگو چند روز قطع میکنم موضوع مطلب :
شنبه 91 شهریور 11 :: 3:4 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
یکی از فانتزیام اینه توی یه پارک شلوغ شروع کنم به دویدن و همزمان باموبایلم بگم: لعنتیا تا من نگفتم هیچکس شلیک نکنه،کلی آدم بیگناه اینجا هست... موضوع مطلب :
جمعه 91 شهریور 10 :: 2:49 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
سلام دوستای گلم امروز نه یعنی امشب کلی ی ی انرژی دارم م م دیروز رفتم پارک تنها 2 ساعت تو پارک قدم زدم دلم از همه ی دنیا گرفته بود ولی اونجا همه ی دلتنگیام ریختم دورررررررررررررررررررررررررررررررر و الان عالیم م م م امروز واسه تقویت روحیه رفتیم گردش موزه ی خانه های روستایی گیلان اونجا هم که اولش دست و رقص بود بعدشم لافند بازی محشر بود والا ما رو همین زمین صاف هی راه به راه زمین میخوریم اونجا آقاهه همچین رو طناب راه می رفت که آدم کف می رد انگاه واسش یه چیز کاملا ً طبیعی بود بعدشم رفتیم خرید بعد مدتها ذرت بخارپز خوردم بعدشم م م مهمون داشتیم و 2 شب پا شدیم رفتیم بیرون بستنی خوردیم جاتون خالی تو این هوا شب بیرون خیلی کیف میده اینم یه عکس از لافند بازی :
موضوع مطلب : لافند بازی
پنج شنبه 91 شهریور 2 :: 8:0 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
سلام م م دیدی شرط و بردم ؟؟؟؟؟؟ ساعتو نگاه کن موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 شهریور 2 :: 12:24 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
امروز دوباره تنهایی و حس کردم بعد مدتها ...ا حکایت من دقیقا حکایت این شعره ... چه دردیست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن *** برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن *** برای هر لبی شعری سرودن ولی لبهای خود همواره بستن *** به رسم دوستی دستی فشردن ولی با هر سخن قلبی شکستن *** به نزد عاشقان چون سنگ خاموش ولی در بطن خود غوغا نشستن *** به من هر دم نوای دل زند بانگ چه خوش باشد ازین غمخانه رستن
برای دانلود ترانه اینجا کلیک کنید. موضوع مطلب : سیاوش قمیشی
پنج شنبه 91 شهریور 2 :: 11:25 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
کامپیوتر شما مرد است یا زن ؟ موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 مرداد 25 :: 2:41 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم رفتم که نا تمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم رفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوز ساز ما از پرده ی خموشی و ظلمت چو نور صبح بیرون فتاده بود به یکباره راز ما رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی من از دو چشم روشن و گریان گریختم از خنده های وحشی طوفان گریختم از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گریختم روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش در دامن سکوت به تلخی گریستم نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم فروغ فرخزاد امروز روز بدی بود خیلی موضوع مطلب :
سه شنبه 91 مرداد 24 :: 12:53 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
|